119
غزل شمارهٔ ۱۵۱
بوی گل و نسیم صبا می توان شدن
گر بگذری ز خویش، چها می توان شدن
شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
بنگر که از کجا به کجا می توان شدن
چوگان مشو که از تو خورد زخم بر دلی
تا همچو گوی بی سر و پا می توان شدن
زنهار تا گره نشوی بر جبین خاک
درفرصتی که عقده گشا می توان شدن
دوری ز دوستان سبکروح مشکل است
ورنه ز هر چه هست جدا می توان شدن
صائب در بهشت گرفتم گشاده شد
از آستان عشق کجا می توان شدن؟