118
غزل شمارهٔ ۹۵
ساقی محجوب می باید شراب عشق را
آتش هموار می باید کباب عشق را
در حریم ما ندارد شمع بی فانوس راه
شاهد بی پرده می سوزد حجاب عشق را
تیشه ای در کار هستی می کنم چون کوهکن
چند دارم در پس کوه آفتاب عشق را
عالمی را آه دردآلود من دیوانه کرد
هیچ کافر نشنود بوی کباب عشق را!
از کمند رشته عمر ابد سر می کشید
خضر اگر می یافت ذوق پیچ و تاب عشق را
هر که را در مغز پیچیده است بوی عقل خام
می شناسد اندکی قدر گلاب عشق را
هر کسی را هست صائب قبله گاهی در جهان
برگزیدم از دو عالم من جناب عشق را