36
غزل شمارهٔ ۶۹۴۷
گر درد طلب رهبر این قافله بودی
کی پای ترا پرده خواب آبله بودی؟
زود این ره خوابیده به انجام رسیدی
گر ناله شبگیر درین مرحله بودی
دل چاک نمی گشت ز فریاد جرس را
بیداری اگر در همه قافله بودی
شوق است درین وادی اگر راحله ای هست
در راه نمی ماندی اگر راحله بودی
می بود اگر مغز ترا پرده هوشی
آسوده ازین عالم پرمشغله بودی
از خون جگر کام کسی تلخ نگشتی
گر در خور این باده مرا حوصله بودی
دریای وجود از تو شدی مخزن گوهر
رزق تو اگر از کف پرآبله بودی
شیرازه جمعیتش از هم نگسستی
با بلبل ما غنچه اگر یکدله بودی
چون آب روان می گذرد عمر و تو غافل
ای وای درین قافله گر فاصله بودی
صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درین سلسله بودی