بحمدالله متاع ما ندارد روی بازاری

همین از آشنارویان بجا مانده است دیواری

سروکارت نیفتاده است با زلف سیه کاری

که غیر از گردباد آنجا نیاید هیچ دیاری

ندارد نرگس بیمار بر بالین پرستاری

نیفتد بر سر من سایه دست خریداری

چو شاخ گل برون بر از چمن دوش سبکباری

دهن واکرده است از هر طرف آتش زبان ماری