52
غزل شمارهٔ ۶۷۲۳
بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی
چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی
دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک شست
دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنی
سنبل و ریحان شود در خوابگاه نیستی
آنچه از انفاس صرف آه در شبها کنی
عیب خود جویند بینایان به صد شمع و چراغ
تو به چندین چشم عیب دیگران پیدا کنی
تا نگردیده است پشتت خم به بالا کن سری
با قد خم چون میسر نیست سر بالا کنی
چون صدف سهل است کردن قطره را در خوشاب
جهد کن تا قطره خود را مگر دریا کنی
چند در اختر شماری صرف سازی نقد عمر؟
از دم عقرب گره تا کی به دندان وا کنی؟
تا به کی چون غنچه در بستانسرای روزگار
رخنه در قصر وجود از خنده بیجا کنی؟
سیل را روشنگری چون اتصال بحر نیست
سعی کن تا در دل روشن ضمیران جا کنی
دست اگر چون موج شویی از عنان اختیار
می توانی در دل دریا کمر را وا کنی
چون صدف گنجینه گوهر ترا صائب کنند
رزق خود دریوزه گر از عالم بالا کنی