59
غزل شمارهٔ ۶۶۷۳
می کند تن هم دل بی تاب را گردآوری
مشت خاکی گر کند سیلاب را گردآوری
عشق هم در پرده ناموس می ماند نهان
از کتان آید اگر مهتاب را گردآوری
پنجه مژگان عنان اشک نتواند گرفت
رعشه داری چون کند سیماب را گردآوری؟
نافه خونین جگر بیهوده می پیچد به خویش
نیست ممکن بوی مشک ناب را گردآوری
پهن شد در دامن صحرا فغانم، گرچه من
چون جرس کردم دل بی تاب را گردآوری
در خطرگاهی که سر باید گرفتن با دو دست
می کنند این غافلان اسباب را گردآوری
لب ببند از گفتگوی پوچ مانند حباب
چون صدف کن گوهر سیراب را گردآوری
گرد دل گشتن بود شیرازه صاحبدلان
می کند سرگشتگی گرداب را گردآوری
رشته جان بیشتر زین تاب پیچیدن نداشت
چون گره کردیم پیچ و تاب را گردآوری
می کند چون کوزه لب بسته، هر کس شد خموش
در خم گردون شراب ناب را گردآوری
از سپهر تنگ چشم امید بخشایش خطاست
می کند غربال اینجا آب را گردآوری
هر که در آزادگی ثابت قدم شد، می کند
چون صنوبر صد دل بی تاب را گردآوری
گر چنین خواهد شدن عمامه واعظ بزرگ
همچو گنبد می کند محراب را گردآوری
دست و پا گم می کند از جلوه مستانه اش
من که کردم بارها سیلاب را گردآوری
کرد شمع زیر دامن خط فروغ حسن را
شب کند خورشید عالمتاب را گردآوری
آدمی را در نظرها آبرو دارد عزیز
چون گهر کن زینهار این آب را گردآوری
صبح شد، هنگام بیداری است، چشمی باز کن
تا کی از مژگان نمایی خواب را گردآوری؟
حسن هر جایی است، در یک جا نمی گیرد قرار
می کند روزن عبث مهتاب را گردآوری
ایمن از صرصر بود صائب چراغ دولتش
هر که در دولت کند احباب را گردآوری