49
غزل شمارهٔ ۶۵۵۱
وحشی تر از آهوست نشان قدم تو
کهسار شود سینه صحرا ز رم تو
کوتاه نگردد به گره رشته عمرش
چون زلف نهد هر که سری در قدم تو
هر فتنه سرگشته که در روی زمین بود
شد جمع به زیر قد همچون علم تو
زین بیش دل خود نتوان خورد به امید
گر ماه تمامی که گرفتیم کم تو
هر چند به پای دگری ره نتوان رفت
گردید فلک سیر سرم در قدم تو
چون چشم که در خواب گران است حضورش
دل را سبک از درد کند کوه غم تو
بر سنبل فردوس کند ناز نگاهش
چشمی که فتد بر خط نازک رقم تو
صائب چه خیال است نیفتد به زبانها
هر شعر که آید به زبان قلم تو