36
غزل شمارهٔ ۶۴۹۵
نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او
که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او
سهی سروی که چشم من سفید از انتظارش شد
ز تمکین برنمی خیزد غبار از رهگذار او
شود چون ناف آهو مشک خون در حلقه چشمش
به خاطر بگذراند هر که زلف مشکبار او
کجا خودداری از پروانه بی تاب می آید؟
در آن محفل که با مجمر به رقص آید شرار او
می ممزوج را از صرف بهتر می توان خوردن
زیاد از چشم باشد فیض لعل آبدار او
دو عالم گر شود زیر و زبر از جا نمی خیزد
سپندی را که بر آتش نشاند انتظار او
تمام عمر باشد روزنش از روز دگر خوشتر
شبی چون زلف هر کس سرگذارد در کنار او
حلالش باد هر آبی که می نوشد درین گلشن
چو تا آن کس که گردد آب می در جویبار او
به جای اشک، آب زندگی در دیده اش گردد
دل هر کس که چون صائب شود آیینه دار او