46
غزل شمارهٔ ۶۳۷۴
از آب زندگی به شراب التفات کن
از طول عمر صلح به عرض حیات کن
دست و دل گشاده عنانگیر دولت است
ز احسان بنای دولت خود با ثبات کن
غافل ز تلخکامی بی حاصلان مشو
شیرین دهان بید به آب نبات کن
از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر
روی گشاده را سپر حادثات کن
از وضع ناگوار جهان، دیده را بپوش
این خار را گل از عدم التفات کن
از عمر جاودان، اثر خیر خوشترست
با آبگینه صلح ز آب حیات کن
بیهوده نقد عمر مکن صرف کیمیا
پاینده مال فانی خود از زکات کن
بال و پر نهال امیدست نوبهار
در وقت، زینهار ادای صلات کن
در کنه ذات حق نرسد فکر دور گرد
نزدیک راه خود به خیال صفات کن
شرط وصول حق ز خلایق گسستن است
قطع امید از همه کاینات کن
تا تخته بند جسم تو از هم نریخته است
فکر سفینه ای ز برای نجات کن
تا مهره ات ز ششدر حیرت شود خلاص
صائب به بی جهت رخ خود از جهات کن