38
غزل شمارهٔ ۶۲۹۰
من که بیخود شدم از می، چه کند ساز به من؟
در چنین وقت کجا می رسد آواز به من؟
بود بر طاق عدم حقه فیروزه چرخ
عشق آن روز که واکرد سر راز به من
تا ره ناقه لیلی به بیابان افتاد
هر سر خار جداگانه کند ناز به من
هست در بی خبری مصلحت چند مرا
ورنه از رفتن دل می رسد آواز به من
یوسف آن نیست که گردد به خریدار گران
من نه آنم که مرا عشق دهد باز به من
شهپر برق ز همراهی من سوخته است
کیست امروز کند دعوی پرواز به من؟
چه خیال است که در باده کند کوتاهی؟
داد آن کس که دل میکده پرداز به من
صید من گر چه ضعیف است، ولی از دهشت
غنچه گردد چو رسد چنگل شهباز به من
شرم عشق است مرا مانع جرأت صائب
ورنه دلدار محال است کند ناز به من