شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۶۱۸۱
صائب تبریزی
صائب تبریزی( غزلیات )
37

غزل شمارهٔ ۶۱۸۱

می کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمین
می نهد در چین ز غیرت ناف و آهو بر زمین
گل چه حد دارد تواند چهره شد با عارضش؟
آن که مالید آفتاب و ماه را رو بر زمین
خفتگان خاک را صبح قیامت می شود
سایه هر جا افکند آن قد دلجو بر زمین
خوشه چینان خوشه پروین به دامن می برند
هر کجا ریزد عرق از چهره او بر زمین
پنجه خورشید می گردد گریبانگیر خاک
پای خود هر جا گذارد آن پریرو بر زمین
پاک می سازد ز دین و دل بساط خاک را
چون کشد دامان ناز آن عنبرین مو بر زمین
پشت دست عجز، ماه عید با آن سرکشی
می گذارد پیش طاق آن دو ابرو بر زمین
تا دکان حسن او شد باز در مصر وجود
از کسادی می زند یوسف ترازو بر زمین
من کیم تا آرزوی خواب آسایش کنم؟
آسمان نگذاشت در جایی که پهلو برزمین
کی مربع می نشیند در صف دانشوران؟
پیش استاد آن که ننشیند دو زانو بر زمین
غوطه زد در خاک تا تیر هوایی شد بلند
سرکشان را زود می مالد فلک رو بر زمین
در برومندی نسازد هر که دلها را خنک
می کند صائب گرانی سایه او بر زمین