38
غزل شمارهٔ ۶۱۶۸
نرگس نیلوفری، مژگان زرین را ببین
چشم زرین چنگ آن غارتگر دین را ببین
پیش آن رو حرف خوبان ختن گفتن خطاست
زیر چین زلف، آن رخسار ماچین را ببین
در دل شب گر ندیدی صبح عالمتاب را
در لباس عنبرین آن سرو سیمین را ببین
گر ندیدی شاخ گل را با خزان آمیخته
بر سر دوش من آن دست نگارین را ببین
ای که می پرسی چرا گردیده ای مست و خراب؟
آن لب میگون و آن چشم خمارین را ببین
خنده کبک است در گوشش فغان عاشقان
سرگرانی را نظر کن، کوته تمکین را ببین
گر ندیدی ریشه جان بر لب آب حیات
گرد آن لبهای میگون خط مشکین را ببین
صائب از دامان گل دست طمع کوتاه دار
زخمی خار ندامت دست گلچین را ببین