39
غزل شمارهٔ ۶۰۸۲
ای دل روشن حجاب از طارم اخضر مکن
آفتاب خویش را مغلوب نیلوفر مکن
زیر گردون باش چندانی که جسمت جان شود
گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن
حق نمایی کار هر آیینه بی زنگ نیست
تا بود دل، روی در آیینه دیگر مکن
دام تزویرست خاموشی سگ گیرنده را
نفس اگر عاجز نماید خویش را باور مکن
مرگ چون مو از خمیرت می کشد آسان برون
ریشه محکم در دل فولاد چون جوهر مکن
لنگر بحر حوادث دل به دریا کردن است
سیر این دریای پر آشوب، بی لنگر مکن
سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست
زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن