69
غزل شمارهٔ ۵۹۸۷
شد ز پیری ها مرا گوش گران مهر دهن
چون زبان آور شوم چون بسته شد راه سخن؟
مغز من از پوچ گویان خانه زنبور بود
گوش سنگین شد حصار آهنین از بهر من
می کند بی پرده عیبش را به آواز بلند
هر که در گوش گران آهسته می گوید سخن
از چه از گفتار خود را نیک یا بد می کنی؟
چون به خاموشی ز نیکان می تواند شد بی سخن
گر ز بی سرمایگی دستت ز سیم و زر تهی است
می توان تسخیر دلها کرد با خلق حسن
می توان پرهیز کرد از دشمنان خارجی
وای بر آن کس که گرگ او بود در پیرهن
از طبیبان چاره گوش گران صائب مجو
کیست این در را گشاید جز خدای ذوالمنن؟