49
غزل شمارهٔ ۵۸۵۴
چندین کتاب در گرو باده کرده ایم
تا از غبار، صفحه دل ساده کرده ایم
امروز نیست دست سبو زیر بار ما
دایم مدد به مردم افتاده کرده ایم
از ترکتاز حادثه از جا نمی رویم
بر گرد خود حصار، خم باده کرده ایم
در آفتاب زرد خزان خنده می زنیم
خود را چو سرو از ثمر آزاده کرده ایم
دشمن ز سنگ خاره اگر ساخته است دل
ما هم ز شیشه جوشنی آماده کرده ایم
راز دو کون در نظر ما دو عینک است
تا همچو آبگینه ورق ساده کرده ایم
صائب به طرف جبهه ما نیست چین منع
ما قفل خانه از دل بگشاده کرده ایم