47
غزل شمارهٔ ۵۸۵۲
ما رنگ گل ز بوی گل ادراک کرده ایم
سیر بهار در خس و خاشاک کرده ایم
چون اهل زهد شاخچه بندی نمی کنیم
ترک عصا و شانه و مسواک کرده ایم
چون ابر هر کجا قدم ما رسیده است
گنج گهر ز آبله در خاک کرده ایم
در سینه کرده ایم نهان راز عشق را
زنجیر برق از خس و خاشاک کرده ایم
ما را نظر به روزن قصر بهشت نیست
تا سر برون ز حلقه فتراک کرده ایم
چون آفتاب اگر چه نداریم لشکری
تسخیر عالم از نظر پاک کرده ایم
سعی از برای رزق مقدر نمی کنیم
ما این عرق ز جبهه خود پاک کرده ایم
نومید نیستیم ز احسان نوبهار
هر چند تخم سوخته در خاک کرده ایم
صائب چرا قبول نگردد دعای ما؟
ما قبله خود از جگر چاک کرده ایم