40
غزل شمارهٔ ۵۸۳۹
این سطرهای آه که هر جا نوشته ایم
از روی آن دو زلف چلیپا نوشته ایم
بر زخم جوی شیر نمکها فشانده است
سطری که ما به صفحه خارا نوشته ایم
گاهی که حرف زلف و خط و خال گفته ایم
بر کودکان برات تماشا نوشته ایم
افتاده است شق چو قلم بر زبان ما
تا از دل دو نیم سخن وا نوشته ایم
نتوان هزار سال به طوفان نوح شست
شرحی که ما به دل ز تمنا نوشته ایم
هر چند نیست درد دل ما نوشتنی
از اشک خود دو سطر به سیما نوشته ایم
رزق هزار خار درین دشت آتشین
بر دانه های آبله پا نوشته ایم
ما شرح بیقراری مجنون خویش را
از موجه سراب به صحرا نوشته ایم
صد پیرهن زیاده ز سودای یوسف است
سودی که ما به خویش ز سودا نوشته ایم
هر چند غرقه ایم، همان از حباب و موج
مکتوب سر به مهر به دریا نوشته ایم
بر صفحه دلی که غم عشق را سزاست
ما شوخ دیدگان غم دنیا نوشته ایم
در خواب غفلت است فلک، ورنه ما ز آه
طومارها به عالم بالا نوشته ایم
از پست فطرتی است که ما رزق خویش را
بر خوشه بلند ثریا نوشته ایم
دست ز کار رفته ما نیست بی شعور
از نبض، خط راه مسیحا نوشته ایم
بر فرد آفتاب قلم می کشیم ما
تا نسخه ای ازان رخ زیبا نوشته ایم
صائب ز طبع نازک روشندلان عهد
شرمنده ایم شعر به هر جا نوشته ایم