54
غزل شمارهٔ ۵۵۹۶
گهی از دل، گهی از دیده، گاه از جان ترا جویم
نمی دانم ترا ای یار هر جایی کجا جویم
ز شوخی هر نفس در عالم دیگر کنی جولان
ترا با بی پرو بالی من حیران کجا جویم؟
ندارم همچنان یک جا قرار از بیقراریها
اگر چه در حقیقت حاضری هر جا ترا جویم
اگر چه از رگ گردن تویی نزدیکتر با من
ترا هر لحظه از جایی من سر در هوا جویم
ز محراب اجابت می شود مقبول طاعتها
نجویم گر ترا ای قبله عالم که را جویم؟
ز بیم شور چشمان افکنم تیری به تاریکی
اگر عمر ابد چون خضر از آب بقا جویم
شفا چون آیه رحمت شود از آسمان نازل
من مجنون علاج خویش از دارالشفا جویم
نمی سازد دو دل بسیاری آیینه عارف را
تویی منظور از آیینه رویان هر که را جویم
اثر از گرم رفتاران درین عالم نمی ماند
چه از پروانه در دریای آتش نقش پا جویم؟
کلید خانه زاد از پره دارد قفل دلتنگی
گشاد دل چرا چون غنچه از باد صبا جویم؟
سیه دل خون مردم را به جای آب می نوشد
دل خون گشته خود را جه از زلف دو تا جویم؟
اگر چه نور ایمان در فرنگستان نمی باشد
از آن چشم سیه دل من نگاه آشنا می جویم
هما از سایه ام کسب سعادت می کند صائب
نه بی مغزم که دولت از پر و بال هما جویم