43
غزل شمارهٔ ۵۴۷۴
عشق کو همچو گل با خون خود بازی کنیم
جمله تن ناخن شویم و سینه پردازی کنیم
نیست جای طعن اگر از خلق روگردان شدیم
تا به کی در زنگبار آیینه پردازی کنیم
تخته تعلیم ما کردند لوح خاک را
حیف باشد عمر خود را صرف در بازی کنیم
شیوه ما نیست با ناسازگاران ساختن
خاک در چشم فلک هنگام ناسازی کنیم
صد نوای شکرین داریم چون نی در گره
نغمه پردازی نمی یابیم دمسازی کنیم
دوزخ ارباب غیرت جبهه نگشاده است
ما به روی گرم چون پروانه جانبازی کنیم
دوری راه طلب از فکر زاد و راحله است
کعبه نزدیک است اگر ما توشه پردازی کنیم
منزل مقصود ما در پیش پا افتاده است
چون شرر تا چند صائب هرزه پروازی کنیم