50
غزل شمارهٔ ۵۴۲۰
خاک را از آب روی خود گلستان می کنم
قطره ای تا در بساطم هست طوفان می کنم
آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور
در سواد شهر جولان در بیابان می کنم
گرچه از قسمت دم آبی نصیب من شده است
صد دهان زخم را چون تیغ خندان می کنم
از جهان آب و گل تادست شستم چون مسیح
دست در یک کاسه با خورشید تابان می کنم
تیر باران حوادث تر نمی سازد مرا
خواب راحت همچو شیران در نیستان می کنم
دیده من تا سفید از گریه چون دستار شد
خواب در یک پیرهن با ماه کنعان می کنم