49
غزل شمارهٔ ۵۲۳۷
نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل
که از سنگ ملامت می شود محکم اساس دل
زرنگ و بوی این گلزار بر چین دامن همت
نگردیده است تا چون غنچه زنگاری لباس دل
دلیل کعبه گل هست از ریگ روان افزون
ز چندین راهرو یک تن نگردد ره شناس دل
زمین سینه تاریک روزن آرزو دارد
محال است این که مستحکم شود هرگز اساس دل
نیم زان نوبهار بی خزان آگه همین دانم
که هر ساعت به چندین رنگ می گردد لباس دل
به سعی پیچ و تاب دل به زلف یار پیوستم
که می آید برون از عهده شکر و سپاس دل
کیم من کز صنوبرقامتان صائب نمی آید
که با گیرایی مژگان او دارند پاس دل