38
غزل شمارهٔ ۵۱۶۶
ازبس که شد زلعل تو با آب و تاب حرف
شوید غبار عقل زدل چون شراب حرف
غیر ازدهان تنگ سخن آفرین تو
درنقطه کس ندیده نهان یک کتاب حرف
هر حرفی ازدهان تو پیچیده نامه ای است
از بس خورد زتنگی جا هیچ وتاب حرف
شادابی لب تو از آن است کز حجاب
درلعل آتشین تو می گردد آب حرف
گر هوش کوتهی نکند می توان شنید
ازچشمهای شوخ تودر عین خواب حرف
در خوبی تو نیست کسی راسخن،ولی
دارد خط عذار تو باآفتاب حرف
در خامشان شراب سرایت نمی کند
مستی دهد زیاده ز جام شراب حرف
صائب ره صواب خموشی است یکقلم
ورنه بود میان خطا وصواب حرف