59
غزل شمارهٔ ۵۰۴۹
هردل که داغدار شود از نظاره اش
پهلو به آفتاب زند هر ستاره اش
باشد ستاره درشب تاریک رهنما
شد زیر زلف رهزن من گوشواره اش
ابروی او اگر چه هلال گرفته ای است
تیغ برهنه ای است زبان اشاره اش
شرمنده است پیش قدش درنشست و خاست
باغ از گل پیاده و سرو سواره اش
ازگریه چشم هرکه چو بادام شد سفید
نظاره بنفشه خطان است چاره اش
آن را که دربساط چو گل هست خرده ای
در دست صد کس است گریبان پاره اش
زاهد نظر به مردم بالغ نظر، بود
طفلی که زهد خشک بود گاهواره اش
بر شیشه دل است گواراتر از شراب
زخمی که می زند دل چون سنگ خاره اش
صائب فتاد هر که درین بحر بی کنار
چون گوهرست گرد یتیمی کناره اش