52
غزل شمارهٔ ۵۰۴۲
ای دل ازان جهان خبری می گرفته باش
زآرامگاه جان خبری می گرفته باش
تا کی روی چو تیر هوایی به هر طرف؟
گاهی هم از نشان خبری می گرفته باش
درعالم خودی خبر دلپذیر نیست
از خویش رفتگان خبری می گرفته باش
بر پاسبانی سگ نفس اعتماد نیست
ازگله، ای شبان خبری می گرفته باش
از خار راه آبله پایان کوی عشق
ای برق خوش عنان خبری می گرفته باش
از پا شکستگان که به دنبال مانده اند
ای میر کاروان خبری می گرفته باش
این یک دو هفته ای که ترا هست خرده ای
ای گل ز بلبلان خبری می گرفته باش
ای ماه مصر چون به عزیزی رسیده ای
زان پیر ناتوان خبری می گرفته باش
گاهی ز دوستان خود ای نور چشم من
کوری دشمنان خبری می گرفته باش
تا برخوری ز ساغر خورشید سالها
ای ماه ازکتان خبری می گرفته باش
زان کس که مرده نفس روح بخش توست
ای عیسی زمان خبری می گرفته باش
در گرد بی نشان نرسد گر چه جستجو
صائب ازان دهان خبری می گرفته باش