45
غزل شمارهٔ ۵۰۳۵
فارغ ز دار و گیر جهان خراب باش
مردانه ترک کام بگو،کامیاب باش
این شعله های عاریتی نیست پایدار
چون لاله زآتش جگر خود کباب باش
خود را چو آفتاب نکردی به نور عشق
باری چو سایه در قدم آفتاب باش
قدر تو کم چرا بود از قدر دیگران؟
از خود زیاده از همه کس در حجاب باش
چشمت اگر به دولت بیدار می پرد
ازشورش درون، نمک چشم خواب باش
خواهی که بی حساب به جنت ترا برند
صائب نفس شمرده زن و خود حساب باش