45
غزل شمارهٔ ۴۹۲۴
ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش
زسیر و دور من سرگشته چون گرداب شد آتش
به داغ ازروی آتشناک او خوش می کنم دل را
شرر تسبیح باشد هرکه را محراب شد آتش
ز بس خون گریه کرد از رشک روی آتشین او
چو رنگ لعل پنهان در دل خوناب شد آتش
ز برق می کف خاکستری شد زهد خشک من
کتان بیجگر را پرتو مهتاب شد آتش
اگر چه بود از روشن روانی شمع محفلها
ز آب دیده من گوهر نایاب شد آتش
من عاجز عنان عمر مستعجل چسان گیرم
که از بس گرمی رفتار،این سیلاب شد آتش
ز فیض کیمیای عشق آتش آب می گردد
گوارا بر سمندر چون شراب ناب شدآتش
به همواری توان مغلوب کردن خصم سرکش را
که با چندین زبان، خامش به مشتی آب شد آتش
گر از اسباب افزود آب روی دیگران صائب
دل آزاده را جمعیت اسباب شد آتش