39
غزل شمارهٔ ۴۷۸۴
از جبینش عرق شرم روان است هنوز
چشم امید به رویش نگران است هنوز
گرچه خط گرد برآورد ز شکرزارش
بوسه بر گرد لبش بال افشان است هنوز
در ته سبزه خط، حکم لب میگونش
بر دل سوخته چون آب روان است هنوز
رویش از سبزه خط گر چه زره پوش شده است
دل ز هر حلقه به رویش نگران است هنوز
گر چه زنگار گرفته است ز خط شمشیرش
چین ابروی غضب سخت کمان است هنوز
جلوه اش می برد از دست نظر بازان را
قامتش حلقه رباتر ز سنان است هنوز
نکند گوش به پروانه معزولی خط
چشمش از هر مژه ای فتنه نشان است هنوز
ملکش از لشکر بیگانه خط شد پامال
حسن غافل لمن الملک زنان است هنوز
غمزه شوخ به ویرانی دل مشغول است
زلف در غارت جان برق عنان است هنوز
به جگر سوزی احباب نمی پردازد
غنچه سنگدلش تلخ زبان است هنوز
نتوانست خط آورد به اصلاح او را
فتنه عالم و آشوب جهان است هنوز
گر چه ته جرعه ای از باده حسنش مانده است
صائب از جمله خونابه کشان است هنوز