82
غزل شمارهٔ ۴۷۱۰
ای دل عنان توسن طاقت نگاه دار
پاس شکوه عشق و محبت نگاه دار
ای عقل نیست جای تو سر منزل جنون
این شیشه راز سنگ ملامت نگاه دار
چون داده ای عنان به کف خلق، دل مده
یاری برای گوشه عزلت نگاه دار
لب تر به وصف آب خضر بیش ازین مکن
شرم حضور تیغ شهادت نگاه دار
رغبت مکن به نعمت الوان روزگار
ای شوخ چشم، شرم قناعت نگاه دار
درعالم مجاز نفس را شمرده زن
دم را برای بحر حقیقت نگاه دار
دندان فرو مبر به لب جام بیش ازین
زخمی برای دست ندامت نگاه دار
ای دل چه گرم آه شر ربار گشته ای ؟
مدی برای صبح قیامت نگاه دار
ما را که چون سپند بر آتش نشانده ای
آخر برای گرمی صحبت نگاه دار
داغی است داغ می که به شستن نمی رود
از آب تلخ، دامن عصمت نگاه دار
نتوان گرفت دامن دولت به دست زور
دست دعا برای حمایت نگاه دار
دربزم عشق رخصت جولان شکوه نیست
صائب عنان توسن جرأت نگاه دار