56
غزل شمارهٔ ۴۶۴۷
شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر
که تب را می نماید پرده تبخال رسواتر
خود آرایی کند بی پرده عیب روسیاهان را
که گردد پای طاوس ازنگار بال رسواتر
نگردد پرده عیب خسیسان دولت دنیا
سیه رو را کند آیینه اقبال رسواتر
درین میخانه با ته جرعه قسمت قناعت کن
که گردد تنگ ظرف از جام مالامال رسواتر
ازان با صوفیان صافدل زاهد نیامیزد
که از آیینه گردد زشتی تمثال رسواتر
مزن پر دست وپا گرعیب خود پوشیده می خواهی
که می گردد ز ایماواشارت لال رسواتر
به زینت نیست ممکن زشتی رخسار کم گردد
که ساق بی صفا رامی کند خلخال رسواتر
نداری چون ز معنی بهره ای باری مکن دعوی
که در پرواز گردد مرغ کوته بال رسواتر
نیاید پرده پوشی از لباس عاریت صائب
که نا درویش را سازد قبای شال رسواتر