55
غزل شمارهٔ ۴۴۴۹
صحبت به حریفان سیه کار مدارید
بر روی سخن آینه تار مدارید
ظاهر نشود در دل نادان اثر حرف
در پیش نفس آینه تار مدارید
چون خامه قدم جفت نمایید درین راه
در سیر وسفر عادت پرگار مدارید
خون می چکد ازغنچه لب بسته درین باغ
کاری به سراپرده اسرار مدارید
شیرازه اوراق دل آن موی میان است
زنهار که دست از کمر یار مدارید
چون شمع اگر سوز شما عاریتی نیست
پروای دم سرد خریدار مدارید
گر آینه جان شما ساده ز نقش است
اندیشه گردوغم زنگار مدارید
چون سایه سبکسیر بود دولت دنیا
با سایه اقبال هماکار مدارید
با تاج زر از گریه نیاسود دمی شمع
راحت طمع از دولت بیدار مدارید
مفتاح نهانخانه دل قفل خموشی است
اوقات خود آشفته به گفتار مدارید
سیلاب حواس است نظر های پریشان
آیینه خود بر سر بازار مدارید
بازیچه امواج بود کشتی خالی
دل را ز غم و درد سبکبار مدارید
بر سرو تهیدست خزان دست ندارد
از بی ثمری بر دل خود بار مدارید
در گوشه چشم است نهان فتنه دوران
با گوشه نشینان جهان کار مدارید
کوهی که بلندست نگردد کم ازو برف
با همت عالی غم دستار مدارید
گر هست هوای گل بی خار شما را
خاری که درین راه بود خوار مدارید
چون صائب اگر موی شکافید درین بزم
دست از کمر رشته زنار مدارید