52
غزل شمارهٔ ۳۹۶۱
ز خانه مست برون آن نگار آمده بود
به اختیار نه بی اختیارآمده بود
شکفته روی وشلایین ومست وخواب آلود
به مدعای من دل فگار آمده بود
چو شاخ گل ز سراپاش خنده می بارید
گشاده روی تر از نوبهار آمده بود
خطر ز سایه خود داشت نخل نوخیزش
زبس که درخور بوس وکنار آمده بود
اگر چه بود ز مستی به هر طرف مایل
به جانب دل امیدوارآمده بود
چو آفتاب که آید برون ز چادر صبح
برون ز پرده شرم آن عذارآمده بود
پیاده بود به ظاهر چو گلبن نوخیز
ولی به بردن دلها سوارآمده بود
کمی نبود ز اسباب عیش بزمش را
برون ز خانه به قصد شکارآمده بود
هنوز بخت گرانخواب چشم می مالد
ز دولتی که مرا در کنار آمده بود
نبود شیوه او لطفی این چنین صائب
ز جذبه دل امیدوار آمده بود