42
غزل شمارهٔ ۳۹۰۸
اگر ز چهره داغم نقاب بردارند
جهانیان نظر از آفتاب بردارند
چنان مکن که به حال خودت گذارد عشق
نه دوستی است که دست از کباب بردارند
ز چشم شور تماشاییان مشو غافل
که رنگ نشأه ز روی شراب بردارند
ز شرم وصل شدم آب دوستان چه شدند
که نخل موم من از آفتاب بردارند
اگر به مجلس روحانیان رسی صائب
بگو که قسمت ما را شراب بردارند