43
غزل شمارهٔ ۳۸۶۵
همیشه صاحب طول امل غمین باشد
که چین به قدر بلندی در آستین باشد
اگر چه بر یدبیضا بود صباحت ختم
نظر به ساعد او صبح اولین باشد
به روشنایی دل هرکه صفحه ای خوانده است
چراغ در نظرش میل آتشین باشد
حضور می طلبی، تن به خاکساری ده
که عیش روی زمین در ته زمین باشد
به جان همیشه ز آسیب گاز می لرزد
چو شمع، تیغ زبانی که آتشین باشد
به اختصارحلاوت توان ز منزل یافت
که فرش خانه زنبور انگبین باشد
ز گریه روشنی دیده می شودافزون
چراغ خانه چشم اشک آتشین باشد
ازان به دیده دهم جای اشک لعلی را
که چشم خشک نگین دان بی نگین باشد
به دوری از نظر من نمی توان شد دور
که عینک دل عشاق دوربین باشد
شود ز طول امل تنگ دستگاه نشاط
که چین به قدر بلندی در آستین باشد
ز خرج بیش شود دخل باددستان را
که سربلندی خرمن ز خوشه چین باشد
برای لقمه حریص از حیات می گذرد
که مرگ مور مهیا در انگبین باشد
یکی است مرگ وحیاتش به چشم زنده دلان
دلی که زنده به گورازغبارکین باشد
مگوی حرف نصیحت به غافلان صائب
مزن تپانچه به رویی که آهنین باشد