46
غزل شمارهٔ ۳۸۵۰
زصدق اگر نفس صبحگاه خواهی شد
ز چشم شور فلک مد آه خواهی شد
بلند وپست جهان در قفای یکدگرست
اگر به چرخ روی خاک راه خواهی شد
اگر ستاره اشک ندامت است بلند
غمین مباش که پاک از گناه خواهی شد
زظلمت تو جهانی به خواب خواهد رفت
چنین زغفلت اگر دل سیاه خواهی شد
اگر ز عشق ترا هست آتشی در سر
چراغ بتکده وخانقاه خواهی شد
زدیدن توچه گلها که اهل دل چینند
اگر شکسته چو طرف کلاه خواهی شد
اگر چه یوسف مصری ز چرخ شعبده باز
به ریسمان برادر به چاه خواهی شد
نسیم شام نباید به خوش قماشی صبح
چه سود ازین که زخط خوش نگاه خواهی شد
مرو ز راه به امید توشه دگران
که چون پیاده حج خرج راه خواهی شد
منه زگوشه دل پای خود برون صائب
که هر کجاکه روی بی پناه خواهی شد