46
غزل شمارهٔ ۳۸۰۹
ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد
ز خنده نمکینت دل شکر سوزد
شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک
به آن رسیده که چون شمع نیشکر سوزد
ز لاله دعوی عشق سمنبران خام اوست
هزار رنگ اگر داغ بر جگر سوزد
مبر پناه به تدبیر از گزند سپهر
که برق تیغ قضا اول این سپر سوزد
ز سوز دل قلمی سر کنم که نامه من
چو شمع زیر پر مرغ نامه بر سوزد
ثمر به خاک فکن آب زندگانی نوش
که باغبان قضا شاخ بی ثمر سوزد
چو آفتاب ز دل سبزه تمنا را
به یک نظر بدماند، به یک نظر سوزد
اگر نه روشنی عالم از می است، چرا
چراغ در شب آدینه بیشتر سوزد؟
خوشا کسی که چو صائب ز گرم رفتاری
ز نقش پای چراغی به هر گذر سوزد