80
غزل شمارهٔ ۳۸۰۷
دل شکسته عاشق به آه می لرزد
همیشه بر علم خود سپاه می لرزد
سبک مگیر مصاف دل شکسته ما
که کوه قاف ازین برگ کاه می لرزد
گلی که نیست هوادارش آتشین نفسی
ز سردی نفس صبحگاه می لرزد
هجوم خار به آتش چه می تواند کرد؟
عبث دل اینهمه از خار راه می لرزد
کدام گوشه ابرو بلند شد یارب؟
که همچو قبله نما قبله گاه می لرزد
به فرق شاخ گلی بلبلی است بال فشان
پری که بر سر آن کج کلاه می لرزد
بر آن بیاض بناگوش گوشوار گهر
ستاره ای است که در صبحگاه می لرزد
ز آه سرد بود برگریز عصیان را
خوشا دلی که ز بیم گناه می لرزد
که آمده است به گلگشت ماهتاب برون؟
که همچو مهر جهانتاب ماه می لرزد
به چشم بسته تماشای عارض او کن
که این ورق ز نسیم نگاه می لرزد
به خاک کوی تو خلق آرمیده چون باشند؟
که آفتاب در آن جلوه گاه می لرزد
فتد ز رحم مرا برق در جگر صائب
اگر به دامن صحرا گیاه می لرزد