57
غزل شمارهٔ ۳۵۵۵
چشمه زمزم ما تیغ تو بیباک بود
حلقه کعبه ما حلقه فتراک بود
نیست یک سبزه بیگانه درین وحدتگاه
گر ترا آینه از زنگ دویی پاک بود
گریه بر عقده ما عقده دیگر افزود
گره خاطر عاشق گره تاک بود
حاصل از داغ جنون سینه چاکی داریم
قسمت صبح ز خورشید دل چاک بود
خاکسارانه اگر زیست توانی کردن
چون زمین جامه ات از اطلس افلاک بود
تخم قارون ز دل خاک به صحرا آمد
تا به کی دانه ما در جگر خاک بود؟
عید قربان من بی سر و پا آن روزست
که گریبان من آن حلقه فتراک بود
به خیالی ز وصال تو قناعت کرده است
صائب آن نیست که از هجر تو غمناک بود