199
غزل شمارهٔ ۳۴۰۹
زنگ غفلت ز دل من نگران می خیزد
از زمین سبزه خوابیده گران می خیزد
دیده ای آب ده از چهره گل چون شبنم
که دمادم نفس سرد خزان می خیزد
عیش در کوی مغان بر سر هم ریخته است
پیر ازین خاک طرب خیز جوان می خیزد
عاشق و شکوه معشوق، خدا نپسندد
سبزه از تربت من بسته زبان می خیزد
اثر آه من از سینه افلاک بپرس
گرد این تیر سبکرو ز نشان می خیزد
اثر ظلم محال است به ظالم نرسد
ناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد
با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق
از سپندی که نسوزند فغان می خیزد
رایت قافله عشق سبکرفتاری است
که به همت ز سر هر دو جهان می خیزد
سینه چاکان ترا از دل بی صبر و قرار
چون جرس از در و دیوار فغان می خیزد
بی سپر در دهن تیغ درآید صائب
هر که را مهر خموشی ز دهان می خیزد