43
غزل شمارهٔ ۳۲۹۶
از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد؟
می اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد؟
نشود زخم زبان گرمروان را مانع
دامن برق ز خاشاک چه پروا دارد؟
صیقل آینه شعله بود اشک کباب
حسن از دیده نمناک چه پروا دارد؟
محو سر پنجه خورشید جهان افروزست
سینه صبحدم از چاک چه پروا دارد؟
چاک اگر از الف زخم شود سینه باز
تیغ آن غمزه بیباک چه پروا دارد؟
گر کند شعله آواز، مرا خاکستر
آن گل روی عرقناک چه پروا دارد؟
عاشق از گردش افلاک شکایت نکند
کشته از پیچش فتراک چه پروا دارد؟
دل چو روشن شد، ازو دست هوس کوتاه است
چشمه مهر ز خاشاک چه پروا دارد؟
فلک از شکوه ما تنگدلان آسوده است
حقه از تلخی تریاک چه پروا دارد؟
در دو عالم گرهی نیست که نگشاید عشق
عاشق از عقده افلاک چه پروا دارد؟
دو جهان چون پر پروانه گر آتش گیرد
صائب آن شعله بیباک چه پروا دارد؟