42
غزل شمارهٔ ۳۲۲۴
نوا پیوسته در بزم شراب ناب می باید
مسلسل نغمه تر چون صدای آب می باید
زصدق جستجو بی راهبر واصل به دریا شد
سبکسیر طلب را همت سیلاب می باید
به چاک سینه تنها مسلم نیست دینداری
چراغی از دل روشن درین محراب می باید
به نور شمع نتوان زنگ غفلت را زدود از دل
دل شب را چراغ از دیده بیخواب می باید
به هر تخمی زمین پاک ما آغوش نگشاید
لب خشک صدف را گوهر سیراب می باید
کشیدم پا به دامان تن آسانی، ندانستم
که عاشق را دلی لرزانتر از سیماب می باید
وصال قامت چون شمع او گر در نظر داری
کنار حسرتی آماده چون محراب می باید
هوای صید معنی هست اگر در سرترا صائب
کمندی پیش دست خود زپیچ و تاب می باید