48
غزل شمارهٔ ۳۰۳۴
زدین ناقصم از سبحه استغفار برخیزد
زننگ کفر من مو بر تن زنار برخیزد
بگیر از آتش سوزنده تعلیم سبکروحی
که با آن سرکشی در پیش پای خار برخیزد
به خود چون مار می پیچم زرشک زلف، کی باشد
که این ابر سیه زان دامن گلزار برخیزد؟
اگر وصف سرزلف تو در طومار بنویسم
چو شمع کشته دودم از سر طومار برخیزد
چنین کافتادم از طاق دل نشو و نما، مشکل
که مو از پیکرم چون کاه از دیوار برخیزد
عبث صیقل عرق می ریزد از بهر جلای من
عجب دارم که از آیینه ام زنگار برخیزد
پی طرف کلاهش لاله دارد نعل در آتش
زخواب ناز گل از شوق آن دستار برخیزد
زطرز تازه صائب داغ داری نکته سنجان را
عجب دارم کز آمل چون تو خوش گفتار برخیزد