45
غزل شمارهٔ ۲۸۸۸
عجب دارم که یار این نابسامان را به یاد آرد
چه افتاده است کس خواب پریشان را به یاد آرد؟
فراموشی زیاران لازم افتاده است دولت را
کجا بر چرخ، عیسی دردمندان را به یاد آرد؟
نبیند داغ دشمنکامی از ایام، آگاهی
که در ایام دولت دوستداران به یاد آرد
به کافر نعمتی مشهور گردد ناجوانمردی
که با درد جگرسوز تو درمان را به یاد آرد
سزای خاکمال انتقام است آن دل غافل
که با دریای رحمت گرد عصیان را به یاد آرد
چو مور آن کس که از ملک قناعت گوشه ای دارد
زهی غفلت اگر ملک سلیمان را به یاد آرد
زبیدردی نمک را زخم ما خون می کند در دل
به مرهم چون فتد کارش نمکدان را به یاد آرد
نبیند بینوایی هرگز از دوران نواسنجی
که در ایام بی برگی گلستان را به یاد آرد
زکافر نعمتان قسمت است آن طوطی نادان
که با گفتار شیرین شکرستان را به یاد آرد
وطن را خواری اخوان کند خاک فراموشان
عزیز مصر هیهات است کنعان را به یاد آرد
خوشا رندی که چون از ساغر توحید می نوشد
خمارآلودگان بزم امکان را به یاد آرد
زیاد گریه مستانه خمیازه است کار دل
صدف را چاک گردد دل چو نیسان را به یاد آرد
زکنعان روی در دیوار زندان آورد صائب
چو یوسف سیلی بیداد اخوان را به یاد آرد