55
غزل شمارهٔ ۲۷۲۶
نفس سرکش بی ریاضت رهنما کی می شود؟
اژدها فرعون را در کف عصا کی می شود؟
فقر هیهات است گردد جمع با تن پروری
تا پر از شکر بود نی بوریا کی می شود؟
نفس چون مطلق عنان شد قابل اصلاح نیست
سگ چو شد دیوانه دیگر آشنا کی می شود؟
از تهیدستی شکایت می کند بیجا حباب
وصل گوهر جمع با کسب هوا کی می شود؟
در نیام کج نسازد تیغ قد خویش راست
سرفرازی جمع با پشت دو تا کی می شود؟
نیست سیری آتش سوزنده را از خار و خس
حرص را از سیم و زر کم اشتها کی می شود؟
جوشن داودی اینجا شاهراه ناوک است
سخت جانی مانع تیر قضا کی می شود؟
می برد یاد وطن را عزت غربت ز دل
آب چون واصل به گوهر شد جدا کی می شود؟
ابر را دریا به روی تلخ از سروا نکرد
چین ابرو مانع حرص گداکی می شود؟
با زمین گیران غفلت گفتگو بی حاصل است
این ره خوابیده بیدار از دراکی می شود؟
یک صدف می باشد از چندین صدف صاحب گهر
هر که را دستی است، از اهل دعا کی می شود؟
از نصیحت مست را هشیار کردن مشکل است
شور دریا کم به سعی ناخدا کی می شود؟
نعل دولت از سبکسیری است در آتش مدام
دل خنک از سایه بال هماکی می شود؟
حسن آب زندگی از موج می گردد زیاد
لعل جان بخش تو از خط بی صفا کی می شود؟
نیست صائب هر که را از شوق در سر آتشی
خار صحرا، خواب مخمل زیرپا کی می شود؟