64
غزل شمارهٔ ۲۵۳۹
هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند
خانه اش سازست چون جان خانه پردازی کند
همچو اخگر زود خاکسترنشین خواهد شدن
هر سبک مغزی که چون آتش سرافرازی کند
هر که خواهد بر سر زانوی خوبان جای خود
به که چون آیینه چندی خانه پردازی کند
غوطه در خون شفق زد مهر از تیغ زبان
این سزای آن که با عالم زبان بازی کند
آهوان را وحشت مجنون زوحشت توبه داد
چون بود میدان تهی هر کس سبکتازی کند
شد کف خاکستری بلبل زسوز ناله ام
وای بر خاری که با آتش زبان بازی کند
آن که از آیینه می پوشید رخسار از حیا
این زمان در ساغر می چهره پردازی کند
خودنمایی لازم نودولتان افتاده است
خون چو گردد مشک ناچارست غمازی کند
دلربایی شیوه هر مرغ کوته بال نیست
نقش بندد بر زمین کبکی که شهبازی کند
بلبلان چون غنچه بر لب مهر خاموشی زنند
در گلستانی که صائب نغمه پردازی کند