55
غزل شمارهٔ ۲۵۳۶
کی گره باز از دل من باده گلگون کند؟
نی مگر دست نوازش ز آستین بیرون کند
خارخاری هر که را در دل بود چون گردباد
ریشه هیهات است محکم در دل هامون کند
چشم پوشیدن زدنیا بر خسیسان مشکل است
نیست ممکن کاسه خود را گدا وارون کند
سالها می بایدش زد غوطه در دریای خون
هر سبکدستی که خار از پای ما بیرون کند
گردد از چین جبین حرص طمعکاران زیاد
پیچ و تاب تشنه را موج سراب افزون کند
کو تهی دست درازش را بود در آستین
هر که می خواهد به احسان خلق را ممنون کند
نیست ممکن تشنه را سیراب سازد آب تلخ
تا خط ظالم چها با آن لب میگون کند
می دهد روزی به ارباب قناعت بی طلب
آن که خاک بسته لب را طعمه از قارون کند
گوشه گیرانند ایمن از غبار حادثات
آب گوهر را کجا سیلاب دیگرگون کند؟
می کند در خانه گلگشت خیابان بهشت
هر که صائب می تواند مصرعی موزون کند