62
غزل شمارهٔ ۲۴۲۱
از خط شبرنگ حسن یار عالمسوز شد
در ته خاکستر این اخگر جهان افروز شد
از کمان حلقه نتوان گرچه تیر انداختن
ناوک مژگان او در دور خط دلدوز شد
بود همچشمی میان چشم او با آسمان
عاقبت آن نرگس نیلوفری فیروز شد
می دهد خاکستر پروانه سامان بال و پر
تا کدامین شمع امشب باز بزم افروز شد
سیر گل بر گوشه دستار مردم می کند
در گلستان جهان مرغی که دست آموز شد
ظلمت دی روشنی از روز عالم برده بود
از شکوفه عالم ظلمانی از نو، روز شد
پیش ازین افکار صائب اینقدر گرمی نداشت
از خیال آن عذار آتشین دلسوز شد