61
غزل شمارهٔ ۲۲۰
سخت دشوارست پیچیدن عنان ناله را
دل چو نی سوراخ گردد دیده بان ناله را
در خزان طی کرد بلبل داستان ناله را
نیست چون افسردگی مهری دهان ناله را
گر چه در سیر مقامات است کاهل اسب چوب
نی به منزل می رساند کاروان ناله را
نیست پیرآموز، درس ناله زود آشنا
طفل مادرزاد می داند زبان ناله را
با نوای دلخراش نی قناعت کن که نیست
تیر روی ترکشی چون نی، کمان ناله را
از هجوم بلبلان گل روی آسایش ندید
نیست گوش امن هرگز قدردان ناله را
بزم بی دردان شود ساز از نوای دیگران
مطرب از خانه است دایم همزبان ناله را
خون به جای آب از سرچشمه ها گردد روان
گر کنم بر سنگ خارا امتحان ناله را
برنیامد زور سیل از عهده جوش و خروش
چون نگه دارم من عاجز، عنان ناله را؟
با نوای آتشین، خاموش بودن مشکل است
دل چو نی سوراخ گردد دیده بان ناله را
در کهنسالی به لب مهر خموشی چون زنم؟
من که در گهواره زه کردم کمان ناله را
نیست صائب اختیاری ناله جانسوز من
می کشد درد گران از کف عنان ناله را