58
غزل شمارهٔ ۲۱۵۶
روزم سیه از پرتو آن چشم سیاه است
کز چین جبین سلسله جنبان نگاه است
خمیازه گل وقت سحر بی سببی نیست
غفلت نکنم، در خم آن طرف کلاه است
بر داغ سیه روزی عشاق ببخشای
شکرانه آن رو که ولی نعمت ماه است
غربت مپسندید که افتید به زندان
بیرون ز وطن پا مگذارید که چاه است
هر چند که از زلف تو یک پیچ نمانده است
در سینه من مایه صد سلسله آه است
بر خانه من سیل حوادث نکند زور
همواری من دشت صفت پشت و پناه است
پشت لب پیمانه ما سبز شد از زهر
آن ساقی بیرحم همان تلخ نگاه است
صائب عجبی نیست گر آرام ندارم
خاکستر من در گرو صرصر آه است