شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۰۸۸
صائب تبریزی
صائب تبریزی( غزلیات )
55

غزل شمارهٔ ۲۰۸۸

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت
صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت
محضر به خون بستر گل می کند درست
پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت
بر چوب بست غیرت من دست شانه را
دست این چنین به زلف نسیم صبا نیافت
در پیش غنچه دهن دلفریب او
تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت
از دست کوته است، که در زیر سنگ باد!
نخل قدش که جای در آغوش ما نیافت