94
غزل شمارهٔ ۲۰۶۵
سر رشته امید ز رحمت گسسته نیست
تا لب گشاده است در توبه بسته نیست
گر محتسب شکست خم میفروش را
دست دعای باده پرستان شکسته نیست
نتوان مرا دگر به فسون رام خویش کرد
مرغ ز دام جسته من چشم بسته است
چون نوبت نگاه رسد خسته می شود
چشمت که در شکستن دل هیچ خسته نیست
بنمای یوسفی که درین قحط سال عشق
بر چهره اش غبار کسادی نشسته نیست
مویی دم ز فکر دهان و میان او
هر چند در تصور او هیچ بسته نیست
آنجا که برق غیرت عشق است نامه سوز
هر قاصدی که پی نکنی، پی خجسته نیست
صائب برو به کوی خرابات فرش شو
کانجا به غیر توبه کسی دلشکسته نیست